داستانکده

آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمو د . شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت : اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم . بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم :..... اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!! شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت : تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم که سکه های تو از مس است . آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .
"داستانکده" پر شده است از داستانهای جالب ، پند آموز،عاشقانه ، طنز و... و البته بی نظیر.
شما با داشتن این مجموعه داستانی عظیم :
- می توانید برای همیشه از خواندن داستانهای جذاب کمال لذت را ببرید.
- داستانها را در دسته بندی ها مختلف مشاهده کنید.
- آن ها را برای دوستان خود ارسال کنید.
- آن ها را به لیست علاقمندی های خود اضافه کنید.
- و یا حتی در میان داستانها جستجو کنید.
* توجه:این نرم افزار بر روی ios7 به بالا قابل اجراست.